Sina-Mechanic

بزرگترین مرجع مقالات و اخبار روز مکانیک خودرو

Sina-Mechanic

بزرگترین مرجع مقالات و اخبار روز مکانیک خودرو

سخنان کوروش کبیر




دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
* * * * * * * * ** * * * * * * * * *
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است




کوک کن ساعتِ خویش !

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !
... که مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است .....

شاعر : ناشناس

جملاتی از دکتر علی شریعتی

جملاتی از شریعتی


مسئولیت زاده توانایی نیست زاده آگاهی ست. و انسان بودن.


دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند.


ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهای است که برای نگفتن دارد.


عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.


اگر پیاده هم شده است سفر کن در ماندن می پوسی.


خدا و انسان و عشق، اینست امانتی که بر دوش من سنگینی می کند.


قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.


مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست، که من کس نداشتم، کسم خدا بود کس بی کسان.


هر کس را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند، بدان گونه که احساسش می کنند هست.


استوار ماندن و زیر بار هر حرفی نرفتن دین منست

من از معراج آسمانها می آیم : همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
برگرفته از کتاب هبوط در کویر

متن زیر قسمتی از نامه دکتر علی شریعتی است که در کتاب آری این چنین بود برادر آورده است.مخاطب نامه بردگانی هستند که دکتر شریعتی (به هنگام بازدید از اهرام مصر و مشاهده شکوه و عظمت آنها و همچنین نقل قول راهنما توریست ها که از رنج هایی که بردگان در آن زمان متحمل می شدند) بر آن شد تا نامه ای به آن بردگان بنویسند:

ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است.اما به بردگی یی بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم. اندیشه ما را برده کرده اند. دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم

خلقت انسان
————————————————-
رودها در قلب دریاها پنهان میشدند و نسیم ها پیام عشق به هر سو می پراکندند ,و پرندگان در سراسر زمین ناله ی شوق بر میداشتند و جانوران,هر نیمه,با نیمه ی خویش در زمین می خرامیدندو یاس ها عطر خوش دوست داشتن را در فضا می افشاندند و اما …خدا همچنان تنها ماند و مجهول,و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس! و در آفرینش پهناورش بیگانه.می جست و نمی یافت.

آفریده هایش او را نمیتوانستند دید ,نمیتوانستند فهمید,می پرستیدندش,اما نمیشناختندش و خدا چشم براه (آشنا)بود.

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش غریب مانده است,در جمعیت چهره های سنگ و سرد تنها نفس می کشید.کسی (نمیخواست),کسی (نمی دید),کسی(عصیان نمیکرد),کسی عشق نمی ورزید,کسی نیازمند نبود,کسی درد نداشت…و…..وخداوند خدا ,برای حرفهایش مخاطبی نیافت!هیچکس او را نمیشناخت,هیچکس با او (انس )نمیتوانست بست……………………..(انسان)را آفرید!و این نخستین بهار خلقت بود

در درد ها دوست را خبر نکردن خود یک عشق ورزیدن است.تقیه ی درد,زیباترین نمایش ایمان است.به محبت خلوصی می بخشد که سخت شیرین است.رنج تلخ است,اما هنگامی که تنها می کشیم,تا دوست را به یاری نخوانیم,برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند,طعم توفیقی می چشاند

تنها نعمتی را که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد ارزو می کنم,تصادف با یکی دو روح خارق العاده,با یکی دو دل بزرگ ,با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست.چرا نمی گویم بیشتر؟بیشتر نیست.یکی,بیشترین عدد ممکن است.دو را برای وزن کلام اوردم و نیست

چه گران بهایند انسان هایی که بزرگواری ها و عظمت های خوب و دوست داشتنی و زیبایی هایی لطیف و قیمتی انسانی را دارند و خود از ان اگاه نیستند.این از ان مقوله نفهمیدن هایی است که به روح, ارجمندی متعالی و عزیزی می بخشد

ادمی که فقط در مصرف متمدن می شود ,وحشی از او مترقی تر است.

مجهول ماندن,رنج بزرگ ادمی است.یک روح هر چه زیباتر است و هر چه داراتر است ,به اشنا نیازمند تر است

به من تکیه کن!من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر ان بنهی!تمام روحم را اغوشی می سازم تا تو در ان از هراس بیا سایی!تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر ان به خواب روی!خود را,تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی,از ان برگیری,هر چه بخواهی از ان بسازی ,هر گونه بخواهی باشم!
از این لحظه مرا داشته باش

طواف
—————————————————
خدا ،قلب جهان است،محور وجود است،کانون عالمی است که بر گردش طواف می کند،و تو در این منظومه ،چه در کعبه ،چه در عالم،یک ذره ای،ذره ای در حرکت،هر لحظه جایی،یک حرکت همیشگی،فقط یک وضعی،و هر دم در وضعی ،هماره در تغییر ،در شدن،در طواف و اما همیشه و همه جا،فاصله ات با او ،با کعبه،ثابت!دوری و نزدیکی ات بسته به این است که در این دایرهٔ گردنده،چه شعاعی را انتخاب کرده باشی.دور یا نزدیک،ولی هرگز به کعبه نمی چسبی ،هرگز در کنار کعبه نمی ایستی،که توقف نیست،که برای تو ثبوت نیست ،که وحدت وجود نیست ،توحید است.گرداب انسان ها بر گرد کعبه چرخ می خورد و آنچه پیدا است،تنها انسان است ،این جا است که می توانی مردم را ببینی و مرد و زن نبینی، این و آن نبینی ،من و او و تو وآنها را نبینی، کلی را ببینی،جزئی را نبینی،فرد در کلی انسان حل شده است، فناء فرد است،اما نه در خدا،در ما،در انسان،در مردم،بهتر است بگویم:در امت!اما فنایی در جهت خدا ،برای خدا در طواف خدا!

پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی رنجزای گسترده ای. در هراس دم می زنم، در بیقراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است. هیچ کس، هیچ چیز در اینجا “به خود” هیچ نیست. “بودن من” بی مخاطب مانده است. من در این بهشت، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. “تو قلب بیگانه را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!” “کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم

خداوندا،
تو میدانی ، که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است.
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار

قلم توتم من است ، توتم ماست ، به قلمم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند…

که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم

دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشم هایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم….

اما قلمم را به بیگانه نمی دهم

به جان او سوگند که جان را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند، در طاعتش درنگ نمی کنم.

قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسان نمی شوم.

بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشته ام…..

…… هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است.

قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد

و قلم توتم من است

و قلم توتم ما است.

دل یعنی چه؟
دل یعنی دل،
نه یعنی مغز
مغز از آن صاحب مغز است و صاحب مغز متعلق به خانواده اش و خانواده اش منسوب به شهرش
و شهرش مربوط به مملکتش
ببین چه حسابش روشن است و معین و منطقی ! مو به درزش نمی رود!
مغز یکی از اعضائ پیکر صاحبش است. همین!
اما دل معجزه بزرگ و شگفتی است. حساب دیگری دارد.
دل چیست؟ دل آن آدم فهمیده اهل درد خوب با حالت لطیف عمیق مرموزی است که در اعماق درون بعضی از موجودات راست بالای دو پا مخفی است


منبع : وبسایت معلم شهید دکتر علی شریعتی

من از زندگی آموختم....

من از زندگی آموختم.... 


آموخته ام …… بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست.

آموخته ام …… وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.

 

آموخته ام …… تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تو مرا . شاد کردی.

 

آموخته ام …… داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد.

 

آموخته ام …… که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت.

 

آموخته ام …… که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم.

 

آموخته ام …… که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،* همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم.

 

آموخته ام …… که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند.

 

آموخته ام …… که پول شخصیت نمی خرد.

 

آموخته ام …… که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.

 

آموخته ام …… که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.

 

آموخته ام …… که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.

 

آموخته ام …… که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد.

 

آموخته ام …… که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.

 

آموخته ام …… که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم.

 

آموخته ام …… که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،* بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.

 

آموخته ام …… که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.

 

آموخته ام …… که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.

 

آموخته ام …… که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید.

 

آموخته ام …… بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود ،* و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد.

 

آموخته ام …… که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی